دنیدنی، تا این لحظه: 16 سال و 8 ماه و 7 روز سن داره

ماجراهای دنی و عمه کوچیکه!

نی نی وبلاگ تولدت مبارک!

عکس دنی

 

اینم کادوی دانی به نی نی وبلاگ:

کادوی دنی به نی نی وبلاگ

شیرین زبون عمه اشه!

سلام خاله جونی ها.اومدم یکم از شیرین کاری های این روزای دنی بگم و برم چون عمه جون به شدددت درگیر امتحاناتش شده. این روزا دنی به شددت از این و اون کلمه یاد میگیره و مثل طوطی تکرار میکنه... البته قبلا ها هم این کار رو میکرد اما الان منشا یادگیریش رو هم صادقانه میگه مثلا اون روزی دیدم یاد گرفته هر چی بهش میگیم که خلاف ِ میلش هستش ادامون رو درمیاره! بهش میگم این کار زشت و از کی یاد گرفتی؟؟؟ میگه : از پارسا حسین زاده یا یاد گرفته هی بهم میگه ناز خاتون!!!! میگم ناز خاتون رو از کی یاد گرفتی؟ میگه از بابا مهدی یا مثلا ورداشته جزوه جرم پیشرفته ام رو پر از هیولا کرده و خط خطی کرده... میگم این کاغذ و کی بهت داد؟ میگه: مامان فاطمه ...
27 دی 1390

دنی برنده میشود...

سلااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام خوبین دوستای خوب دنی و عمه کوچیکه؟!!!! من دیشب یه سر رفتم سراغ آرا و دیدم دنی جزو لیست برنده ها نیست و برای همین تصمیم گرفتم یکی از نرم افزار های خاله ستاره رو خودم برای دنی بخرم و بهش بگم که برنده شده و... اما امروز اومدم لیست برنده ها رو ببینم و بهشون تبریک بگم که دیدم دنی جزو برنده هاست با ١٣٤ رای و خیلی خوشحال شدم.... مرسی خاله جونی هایی که به دنی رای دادین ... دنی همتون رو دوست داره و به همه ی کسایی که اومدن و بهش تبریک گفتن ارادت داره و بهتون به زودی سر میزنه... مرسی ...
10 دی 1390

بدون عنوان

سلام اومدم یه خاطره دیگه با دنی رو تعریف کنم. یادش بخیر عمه کوچیکه تازه عقد کرده بود.و یه عکس از اقای شوهرش رو روی طبقه سوم کتابخونه گذاشته بود. توی اتاقش خوابیده بود که دنی اومد و گیر داد که پاشو با من بازی کن.منم خسته بودم و گفتم حال ندارم. بغض کرد و گفت: ببین عکس دومادت افتاده.همین و میخواستی؟ و من نگاه کردم دیدم بله باد زده و عکس و انداخته.پریدم زودی دنی و بغل کردم و بوس کردم و باهاش با اون حالت خواب الودگی کلی آقا شیره بازی کردم فکر کن عمه خواب آلود باشه و این بازی ِ تکراری که سناریو اش از قبل معلومه رو هم هی با دنی بازی کنه که خودش مثل قرص خواب آوره... چه شود...     ...
2 دی 1390

ماجرای کشیدن نقاشی برای نی نی وبلاگ

سلام به همه ی دوستای دنی و عمه جون. امروز مامان دنی با خواهر و مامانش رفتن بیرون و بابای دنی دنی رو اورد اینجا پیش عمه جون.کلی با دنی بازی کردیم و بهش گفتم یادته بهت گفتم تولد ِ یکیه؟ میگه: تولد ِ نی نی بِبلاگ؟ میگم آره بیا بهش کادو بدیم و نشستیم به نقاشی و رنگ کردنش.بماند که چقدر حرصم داد تا از خط نزنیم بیرون و چقدر به حرفاش خندیدم.میگه عمه این که کیک و نگه داشته نی نی بِبلاگ ِ؟ میگم آره دیگه کیکش و دادیم دستش. میگه اون دوتا کله ها من و توییم؟ (کله های بالای نی نی وبلاگ) میگم اره. میگه ببین واسه خودت زیاد مو کشیدی! منم موهام زیاده واسه منم مو بکشیم. بعدشم هی داره طول و عرض خونه رو با چشمای بسته طی میکنه و هی میگه : خدایا من بر...
2 دی 1390

اولین کلمه...

خب میخوام الان راجع به اولین کلمه ای که دنی گفته بگم...البته اون وقت ها بابا مامان ِ دنی خیلی از ما دور بودن و ممکنه تعریف کردن ِ این خاطره از زبون ِ اونا بیشتر جنبه ی خوشحال کردنِ یه عمه رو داشته بوده! اما من دلم میخواد فکر کنم که این داستان واقعیت داره! بله ماجرا ازین قراره که یه روز داداشم زنگ زد بهم اون وقتا دنی هنوز یک سالشم نشده بود ...گفت بغل داداشم بوده و رفته بودن سمت یه پاساژی خرید... یهم میبینن دنی داره خودش رو از بغل داداشم به سمت یه دختری میکشه و به زور و ضرب و فشار میگه: عم...ه! و این بود اولین کلمه ای که دنی جونم بر زبان آورد.البته داداشم میگفت روم رو برگردوندم سمت دختره دیدم که ای وای! دختره موهاش فرفری داره و کپی ِ ...
1 دی 1390

ناز گل ِ عمه

سلام اول یه بیوگرافی از خودمون میگم و اینکه تا دیدم وبلاگ هایی بوده که همه از بچه هاشون توش مینوشتن. اما این یه وبلاگ متفاوته.چرا که من مامان ِ دانی نیستم بلکه عمه اشم ولی عاشقانه دوستش دارم . خیلی خیلی دوستش دارم. دانی الان نزدیک ٤ سالشه و زبونش ٦ متره. اولا به من میگفت عمه جون اما الان عمه خالی هستم و من ازش ٢٠ سال و دو ماه بزرگترم و همیشه روز تولدش یادم میمونه.چون حس عمه شدن حس بینظیری بود. البته من مامان ِ دنی رو هم خیلی دوست دارم و واقعا دختر ِ خوب و ماهی ِ البته نمیدونم اون چه حسی نسبت به من داره. به هر حال میخوام اینجا از خاطراتم با دنی بگم فعلا تا برسیم به روزنوشت هام و اتفاقت ِ روز با دنی.   ...
1 دی 1390
1